#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_92

سوشا دستم رو گرفت: بزار یه امروز رو خوب باشم هانا.

چیزی نگفتم و به جلو خیره شدم که اون هم سرعتش رو بیش تر کرد و بی صدا به رانندگیش ادامه داد تا وقتی که برسیم به خونه اش.

از ماشین پیاده شدم، سوشا کلید ها رو به سمتم گرفت و گفت: بیا، تو برو توی خونه، منم از سوپر مارکت کمی خرید می کنم.

با کمی مکث کلید ها رو ازش گرفتم سوشا ازم دور شد و من به سمت خونه رفتم. در ها رو باز کردم و وارد شدم‌ چشمم که به سالن افتاد یه لحظه مات موندم‌

-وای خدا این جا بازار شامه؟ لباس هاش رو نگاه!

هر طرف رو که نگاه می کردی یکی از لباس های سوشا افتاده بود حتی شلوار لیش هم روی تلویزیون بود وای خدا جون یعنی فرصت نمی کنه کمی این جا رو مرتب و تمیز کنه؟

تیشرتش رو از روی مبل یک نفره برداشتم و گوشه‌ی پرت کردم و‌ نشستم. خونه به اون خوشکلی رو چطور دلش میاد این جوری بهم بریزه؟ واقعا که.

سوشا با یه عالمه کیسه خرید وارد خونه شد و چشمش به من که روی مبل نشسته بودم افتاد، خندید و گفت: انتظار داشتم الان خونه ام رو مرتب کرده باشی!

ریلکس گفتم: برو بابا مگه من نوکرتم برو به دوست دخترت بگو.

کنارم ایستاد و سرش رو نزدیک گوشم آورد و گفت: دقیقا کدومشون؟

ایشی گفتم و هلش دادم. باید یادم بندازه که اندازه موهای سرش دوست دختر داره!؟

خرید هاش رو که توی آشپزخونه گذاشت اومد و با سرعت نور لباس ها رو جمع کرد و پرت کرد توی اتاقش.

romangram.com | @romangram_com