#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_9
از حیاط بیرون رفتم و سر خیابون ایستادم تا تاکسی بگیرم که از شانس خوشکلم همون موقع تاکسی اومد. نگه داشت و من هم سوار شدم و آدرس رو دادم.
سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و نزدیک بود خوابم ببره که صدای راننده باعث شد چشم هام رو باز کنم.
-رسیدیم خانم.
کرایه رو حساب کردم و به سمت دانشگاه رفتم و وارد شدم. دختر و پسر ها داشتند برای خودشون توی حیاط دانشگاه قدم می زدنند، یه سری ها مثل من چرت می زدند و عده ایم داشتند درس می خونند.
-چقدر حوصله دارند اینا! برم سر کلاس یه کم بخوابم.
رفتم سر کلاس و صندلی آخر و پشت سر همه نشستم. نگاهم به دخترهای سر کلاس افتاد که دور هم یه گوشه جمع شده بودند و در گوش هم پچ پچ می کردند و می خندیدند. پسر ها هم که سرشون شلوغ بود و دلقک بازی هاشون به راه بود. سرم رو روی دسته صندلی گذاشتم، تا بتونم راحت بخوابم. یهو نمی دونم کی وارد کلاس شد. که پسرا شروع کردن به حرف زدن و خندیدن و هین هین و هول کردن های دخترها هم شروع شد.
صدای یکی از پسرا رو اعصاب بود.
-بیا، بیا پیش من بشین داداش.
با حرص سرم رو بلند کردم که چشمم افتاد به پسری که پشت به من داشت با پسرهای دیگه خوش و بش می کرد.
یه شلوار قد نود مشکی با تیشرت سفید که از زیر کت چرم کوتاهش دیده می شد، تنش بود. یک جفت کفش مازاراتی مشکی هم تیپش رو تکمیل کرده بود.
قد بلند و چهارشونه بود، زیاد گنده و زیاد هم لاغر مردنی نبود. در کل قیافه خوبی داشت و می شه گفت خوشتیپه.
romangram.com | @romangram_com