#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_10
چرا یه نظر این وری نمی نداخت تا ما چشممون به جمالش روشن شه؟
حرفم تموم نشده بود که سرش رو به سمت من چرخوند که با دیدنش چشم هام چهار تا شد.
«یاخدا، این؟!»
همون تیله های آبی رنگ جذاب، همون پسری که اون روز توی پیاده رو دیدم. موهای مشکی رنگش که مدل خامه ای بود توی صورت جذاب و مردونه اش ریخته بود. بینی مردونه و مناسبش؛ لب های گوشی و ته ریشش و ابرو های مرتب شده اش. خدای من چشم های آبی و کشیده و موهای مشکی. من همیشه فکر می کردم که اگه کسی موهای بور داشته باشه چشم هاشم آبی می شه، ولی این پسر... جذاب بود خیلی... همین طور داشتم خیره خیره نگاهش می کردم. که دستی توی موهای لختش کشید و به سمت بالا فرستاد و با پوزخندی نگاهش رو از من گرفت و روی صندلی کنار دوستش نشست. انگاری فقط بلد بود دلبری کنه.
سرم رو نزدیک مهسا دختری با موهای طلایی و چشم های آبی بردم و گفتم: این پسره کیه!؟
با ناز نگاهم کرد و گفت: این جیگر رو می گی! ایشون سال آخره فقط این کلاس رو با ماست و چون تو دو بار غایب بودی سر این کلاس ندیدیش. زیادی خوشکله، همه دخترا عاشقش شدند.
سری به معنی فهمیدن تکون دادم.
-آها. حالا اسمش چیه!؟
سرش رو با عشوه تکون داد.
-سوشا.
سری تکون دادم و دوباره به پسره نگاه کردم. چه اسمی هم داشت! استاد که اومد سر کلاس، بی خیال نگاه کردن شدم و حواسم رو دادم به استاد و درس دادنش. کلاس که تموم شد از روی صندلی بلند شدم و به سمت در رفتم تا از کلاس برم بیرون که یهو یکی یه تنه بهم زد که حس کردم شونه ی سمت چپم کلا از جا کنده شد. سرم رو بلند کردم. نگاهم به سوشا افتاد. خواستم چیزی بگم که سوشا پیش دستی کرد و گفت: کوری!؟
«چی؟ وحشی به من تنه زده بعد میگه کوری!»
romangram.com | @romangram_com