#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_8

با قیافه ای زار از روی تخت بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم و به سمت سرویس رفتم و دست و صورتم رو شستم‌.

همون طور که خمیازه می کشیدم شل و بی حال به سمت اتاقم برگشتم. مانتوی سرمه ای کوتاه ساده‌م رو با شلوار لی پوشیدم. مقنعه مشکیم رو سرم کردم و موهام رو از جلو کج ریختم توی صورتم، یه رژ صورتی به لب هام زدم و یه خط چشم هم کشیدم. کوله ام رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم.

مامان یه ساندویج نون و پنیر به سمتم گرفت.

-بیا بخور برو.

با حرص گفتم: بزار صبحونه‌ ام رو درست بخورم خب!

مامان ساندویج رو به دستم داد.

-تو کی صبحونه خوردی؟ فقط می خوای وقت تلف کنی.

با لب و لوچه‌ی آویزون صداش کردم.

-مامان!

هلم داد و رسما من رو از خونه بیرون انداخت و در رو پشت سرم بست.

آهی کشیدم.

-این بار نمی تونی بی خیال دانشگاه بشی هانا خانم.

romangram.com | @romangram_com