#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_7


چشم غره ای بهش رفتم.

-گمشو.

از اتاق زدم بیرون.

«پسره ی میمون، آخه اینم شد خبر مهم که بهم می دی؟ حقت بود اونقدر می زدمت تا صدای پاپت تو سریال عاشقانه رو بدی.»

بعد از نیم ساعت از خاله و خانواده‌ اش خداحافظی کردیم و از خونه شون خارج شدیم. حالا مگه این علیرضا بی خیال می شد؟ همه اش مسخره ام‌ می کرد. باید تلافی کنم اینجوری نمی شه.

***

-یه دلم می گه برم برم... یه دلم می گه نرم نرم...حوصله ی رفتن به دانشگاه رو ندارم ندارم‌...

صدای داد پر حرص مامان باعث شد سیخ سر جام بشینم.

-هانا، بلند شو دیر شد.

همون طور که چشم هام رو می مالیدم گفتم: مامان خوابم میاد.

مامان دوباره داد زد: بلند شو هانا، میام به زور بلندت می کنما. عمرا این بار بزارم بخاطر خواب کلاس رو بپیچونی. دوبار فقط بخاطر این که خوابت میومد نرفتی سر کلاس این درست نیست. زود، تند، سریع بلند شو.


romangram.com | @romangram_com