#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_81


پوزخندی زدم و گفتم: اون به من حسی داشته باشه؟ عمرا حتی اگه بهش بگم مسخره‌ ام می کنه.

خواست چیزی بگه که گوشیش زنگ خورد. همین طور که نگاهش به گوشیش بود گفت: من می رم بیرون جواب تلفن رو می دم باز بر می گردم باشه؟

سری به معنی باشه تکون دادم که اون هم گوشی به دست از من دور شد. به سمت قسمتی از خونه که دیواره‌ اش آینه بود رفتم. این پولدار ها هم چیکار که نمی کنند؟ آینه! اونم توی هال!؟ ای خدا. رو به روی آینه ایستادم و سرم رو کج کردم و به خودم خیره شدم.چشم هام آرایش دودی و یه عالمه ریمل داشت و به لب هام یه رژ صورتی روشن زده بودم همین. من خیلی ساده بودم خب شاید برای همین بود که سوشا به سمتم نمی اومد و بهم توجهی نداشت. خودم رو توی آینه تار می دیدم آه باز این اشک های لعنتی. سرم رو پایین انداختم و به دست هام نگاه کردم چرا دست هام می لرزیدند؟ کسی از پشت سرش رو روی شونه‌ ام گذاشت. سرم رو بلند کردم انتظار دیدن علیرضا رو داشتم اما با دیدن سوشا کپ کردم.

اخمی کردم و‌ گفتم: ولم کن، چرا چسپیدی به من؟ دختر های دیگه تموم شدند! رسیدی به من؟

چونه اش رو روی شونه ام گذاشت و‌ دست هاش رو دور کمرم محکم تر کرد و گفت: تو این جوری فکر کن. دوست پسرت کجا رفت؟

با حرص گفتم: به تو چه؟

خندید و گفت: داشت تلفنی با یه دختر دیگه حرف می زد ها؛ پشت تلفن بهش می گفت عشقم!

شونه ای بالا انداختم.

-چه اشکالی داره، پیدا کردن یه دوست پسر دیگه کاری نداره که.

اخمی کرد و یکی از دست هاش رو روی بازوم گذاشت و فشار داد که دردم اومد. با حرص گفت: تو که این جوری نبودی خانم تا یکی بهت نزدیک می شد پاچشو می گرفتی؛ الان دو تا دو تا دوست پسر داشته باشی هم برات مهم نیست؟

پوزخندی زدم از حلقه ی دستش بیرون اومدم و‌ روم رو به سمتش کردم و توی چشم هاش زل زدم و گفتم: کمال همنشینی با یه دوست بد روم تأثیر گذاشته.


romangram.com | @romangram_com