#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_78
-لازم نیست جواب بدم دیگه. بازوت که بهتره، حالتم که معلوم خوبه دیگه من چرا باید بیام خونه ات و بهت زنگ بزنم یا جوابت رو بدم؟
با حرص گفت: ولی تو دیروز بهم زنگ زدی و وقتی من جوابت رو دادم قطع کردی و دیگه هر چقدر زنگ زدم جواب ندادی! چرا؟
یاد دیروز افتادم. یاد خنده های دختره از پشت تلفن وقتی گوشی رو قطع کردم اصلا حواسم سر جاش نبود و نفهمیده بودم که سوشا دوباره بهم زنگ زده. شب هم باز زنگ زد ولی من نمی تونستم جوابش رو بدم با این که صبح زود کلاس داشتم ولی شب رو اصلا خوابم نبرد و الان چشم هام قرمز و پف کردن.
-شماره ات رو اشتباه گرفتم.
پوزخندی زد و گفت: بعد از پنج بوق فهمیدی اشتباه گرفتی؟
نگاهم رو از چشم های زیباش گرفتم.
-بی خیال سوشا دیگه. حواسم نبوده اشتباه گرفتم. اصلا من نمی خوام با تو دوست باشم و با تو در تماس باشم مشکلی هست؟
کمی نگاهم کرد و گفت: چرا؟
بدون لحظهی مکث گفتم: چون من یه دوست بد نمی خوام.
بازوم رو ول کرد و عقب رفت.
-خیلی خوبه. آفرین بهترین کار رو می کنی که با یه آدم بد دوست نمی شی. حالا هم برو دانشگاه دیر شد
و خودش پا تند کرد و از کنارم با سرعت گذشت و از کوچه بیرون رفت.
romangram.com | @romangram_com