#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_76
در قابلمه رو باز کرد و بو کشید و گفت: به، به، عاشق زرشک پلوم، راستش نه حوصله ی دوست پسر ندارم یه زنگ به دوست دخترام می زنم.
نفس عمیقی کشیدم.
-اوکی، پس من می رم.
دستی به شونه ام کشید و گفت: راستش من کم از کلمه ی مرسی و ببخشید استفاده می کنم ولی خب مرسی بخاطر این چند روز هانا، تو واقعا دوست خوبی هستی.
یک قدم عقب رفتم.
-خواهش می کنم، خب من می رم مواظب خودت باش خداحافظ.
دستی به معنی بای بای تکون داد.
با پشت کردنم به سوشا قطره های اشکم سرازیر شدند. اون هنوز دست از این کارهاش برنداشته بود. امروز هم می خواست یکی دیگه رو بیاره توی خونه؛ اون من رو فقط یه دوست می دید. چه خوش خیالی هانا.
پوزخندی زدم و با قدم های شل و وارفته از در حیاط بیرون رفتم و تاکسی گرفتم و به سمت دانشگاه راه افتادم.
***
توی کلاس بودم اما فکرم پیش سوشا، پسری که فقط باعث عذاب کشیدنم بود و خودش الان در حال عشق و حال. ای خدا با فکر کردن به اینکه الان یه دختر دیگه پیششه داشتم دیونه می شدم. بغض توی گلوم سنگینی می کرد و هر بار کاسه ی چشمم پر و خالی و جلوی دیدگانم تار می شد. این برای منه سادهیی که هیچ وقت کاری به کسی نداشتم و سرم تو کار خودم بوده و باعث عذاب و ناراحتی کسی نبودم خیلی زیاده خدا، این عذاب خیلی بیش تر از تحمل منه.
از دانشگاه خارج شدم و شماره ی سوشا رو گرفتم. بعد از پنج بوق که دیگه ناامید شده بودم گوشی رو برداشت.
romangram.com | @romangram_com