#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_73


همه چی آماده بود. از آشپزخونه بیرون رفتم و سوشا رو صدا کردم. با یه شلوارک تا روی زانو و بالاتنه لخت از اتاق بیرون اومد.

شونه ای بالا انداخت و خودش رو پرت کرد روی مبل و پاهاش رو روی میز شیشه ای گذاشت و گفت: بی خیال خوشکله، خب صدام کردی؟

پوفی کشیدم.

-اره. من دیگه می رم. مواظب بازوت باش، غذات رو بخور و بعد قرص ها. یادت نره ها؟

بعد به سمت کوله‌ ام که روی مبل گذاشته بودم رفتم و برداشتمش و روی شونه ام مرتب کردم و رو به سوشا که داشت نگاهم می کرد گفتم: برات میوه شستم توی یخچاله بخور. آخر شب هم شیر و خرما بخور برات خوبه. حتما قرص هات رو بخوری ها، زنگ می زنم یادآوری می کنم باز.

سری تکون داد و گفت: چرا نمی مونی با هم شام بخوریم؟

نگاهش کردم.

-نمی تونم سوشا. دیشب هم خونه نرفتم بابا و مامان ناراحت می شن.

بلند شد و گفت: می رسونمت.

دستام رو به صورت ایست جلوم گرفتم.

-نه اصلا. خودم می رم. تو استراحت کن، خداحافظ.


romangram.com | @romangram_com