#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_71
سرش رو به معنی آره تکون داد. حیاط هم که همه جاش سنگ فرش بود فقط پیاده رویی که به پله های ورودی منتهی می شد کناره هاش مثل یه جدول باریک نهال و کاج و گل داشت. گوشه ی دیواره های حیاط هم همین طور نهال و گل کاشته بودند، یه گوشه استخر و آلاچیق و کباب پز بود. پارکینگ و تاب هم که دیگه جای خود داشت. عاشق اون خونه شده بودم حالا حیاط این جوریه داخل خونه باید چطوری باشه؟
در سفید رنگ رو با کلید باز کرد. وارد یه راهروی بزرگ و البته خالی از هر چیزی شدیم، کفش هامون رو با رو فرشی عوض کردیم و وارد هال بزرگ شدیم. نگاهم به یه ال ای دی بزرگ و دم و دستگاهش که مثل یه سینما بود افتاد. وای خدا جون می داد شب ها فیلم ترسناک نگاه کنی. یه شومینه چوبی هم توی هال بود. این پسر چه بی ذوق بود که برای این خونه بزرگ و خوشکل چیزی نمی خورید. آشپزخونه و سالن غذاخوری هم گوشه ای بودند که از هال به اون متصل می شد. سوشا از پله های چوبی که یه طرف دیگه از هال بودند بالا رفت و داخل اتاقی با در مشکی رنگ شد. از اون جا می تونستم ببینم که طبقه بالا پنج تا اتاق با درهای سفید داشت فقط اتاق سوشا درش مشکی بود. آروم از کنار مبل های مشکی و سفید رنگ گذشتم و به سمت آشپزخونه رفتم. از آشپزخونه چی بگم! یه آشپزخونه تکمیل و مجهز که از هیچی کم نداشت ولی حیف که آنگاری هیچ وقت توش غذایی پخته نشد بود. در یخچال دو در و سفید و بزرگ رو باز کردم. خدای من هیچی توی یخچال نبود!
از آشپزخونه بیرون اومدم که سوشا رو روی یه مبل دو نفره رو به روی تلویزیون دیدم. که سرش رو به پشتی مبل تکیه داده و چشم هاش بسته بود به سمتش رفتم و آروم صداش کردم نمی خواستم بترسونمش.
چشم هاش رو باز کرد و نگاهم کرد. از چشم هاش خستگی می بارید.
-سوشا توی یخچال چیزی نیست، کجا می تونم برم خرید می خوام برات سوپ درست کنم بعد می رم خونه.
چشم هاش رو باز کرد و از جاش بلند شد و گفت: خودم می رم.
با هول گفتم: نه...نه... تو نه. تو حالت خوب نیست من می رم.
جدی نگاهم کرد و گفت: خودم می رم. وسایل لازم رو بنویس می رم می گیرم.
چیزی نگفتم و کاغذی از روی میز تلفن کنار راه پله برداشتم و چیزهایی که برای سوپ لازم داشت و شیر و خرما رو یاد داشت کردم. همین قدر کافی بود، فردا که خودم اومدم تا بهش سر بزنم اگه چیز لازم داشت براش می خرم.
کاغذ رو بهش دادم و اون هم از خونه خارج شد. جونم الان می تونستم کامل فضولی کنم. از پله ها بالا و یک راست به سمت اتاق سوشا رفتم.
در اتاق رو باز کردم و اول سرم رو داخل بردم. ای وای بازم سفید و مشکی! کامل وارد اتاق شد. چیزی که چشمم رو گرفت توی اتاق پیانوی مشکی رنگ بزرگ بود. اونقدر بخاطرش ذوق کردم که اصلا یادم رفت به وسایل دیگه نگاه کنم. با عجله به سمتش رفتم و روی کلید های سفید رنگش دست کشیدم. وای خدای من این محشر بود. چشمم به گیتار مشکی رنگ کنار پیانو افتاد پس گیتارم داشت؟ یعنی ازشون استفاده هم می کرد یا فقط برای دکور اتاق بود! کل دیوارهای اتاق سفید و وسایلش مشکی بود. چه بی ذوق. آخه چرا این رنگ رو انتخاب کرده؟ روی تخت سفید نشستم یه پتوی مشکی هم روش داشت.
romangram.com | @romangram_com