#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_70

-سوشا می تونی رانندگی کنی یا ماشین بگیرم؟

با حرص گفت: چلاق که نیستم!

با لبخند دندونمایی گفتم: فعلا که هستی.

با چشم های برزخی نگاهم کرد که نیشم بسته شد. از بیمارستان که خارج شدیم به سمت ماشینش رفت منم دنبالش، یهو برگشت و گفت: تو چرا داری دنبالم میای؟

با تعجب گفتم: وا یعنی چی؟ باید حواسم بهت باشه!

در ماشین رو باز کرد و گفت: لازم نکرده، خودم می رم خونه حالم خوبه.

پام رو رو زمین کوبیدم.

-آه سوشا دیونه بازی درنیار، میام یه سوپ برات درست می کنم می رم خونه دیگه. به اشکان قول دادم حواسم بهت باشه دیگه.

چشم هاش رو روی هم فشار داد و با دندون هایی که روی هم فشارشون می داد گفت: باشه، بیا سوار شو.

با عجله سوار شدم و سوشا هم ماشین رو روشن کرد. آروم و با احتیاط داشت رانندگی می کرد و به دستش اصلا فشار نمی آورد. نفس راحتی کشیدم خوب بود حداقل از حرص با سرعت رانندگی نمی کرد تا به دستش صدمه بزنه. داشتیم به سمت بالای شهر می رفتیم.

«اوه، انگار خونش بالای شهر بود.» وقتی ماشین رو جلوی در خونه اش نگه داشت فکم چسپید کف ماشین.

همین طور که نگاهم به خونه که چه عرض کنم ویلا بود از ماشین پیاده شدم. ویلا دو طبقه بود و یه نمای گچی و سفید با مدل عجیبی داشت که اصلا نمی دونم بگم چه جوری بود. یه بالکن بزرگ با نردهایی گچی و قشنگ و ستون های بزرگ روی بالکن و کنار در، خونه رو خیلی جذاب نشون می داد. از در حیاط که یه در آهنی و نرده ای بود گذشتیم. رو به سوشا کردم و گفتم: خونه خودته؟ فقط خودت؟

romangram.com | @romangram_com