#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_65
به سوشا نگاه کردم که داشت آروم می گفت که زیاد بزرگش نکنم. منم برا اینکه حرصش بدم به اشکان با بغض گفتم: حالش اصلا خوب نیست، چاقو خورده.
اشکان: آدرس بده زود؟
آدرس رو بهش دادم و گوشی رو قطع کردم، سوشا با حرص و یک چشم نگاهم می کرد. لبخند دندون نمایی زدم که سری تکون داد و دوباره چشم های آبی زیباش رو بست. به اون صورت جذاب و مردونه اش نگاه کردم
چقدر دلم می خواست که توی موهای لخت و مشکی رنگش دست بکشم و نوازششون کنم.
با صدای آرومی پرسیدم: چرا دعوا کردی؟
سوشا مثل من آروم گفت: دلم خواست.
حرصم گرفته بود پسره ی سرتق. دوباره پرسیدم: خب بگو دیگه، این چه سر و وضعیه برای خودت درست کردی؟
لای یکی از چشم هاش رو باز کرد و گفت: داشت چرت و پرت می گفت.
با تعجب نگاهش کردم.
-همین، برا همین زدی ملت و خودت رو ناکار کردی؟
کمی بازوی زخمیش رو فشار داد و گفت: هر کی با من بد حرف بزنه، چرت و پرت بگه یا کار اشتباهی بکنه و دست رو من بلند کنه همین جوری می زنم لهش می کنم. تسلیم شدنم تو ذاتم نیست؛ یعنی اگه تو نیومده بودی من از اون جا جم نمی خوردم و اگه باز هم اون مردک شروع می کرد به دعوا منم با این بازوی زخمیم باهاش دعوا می کردم.
romangram.com | @romangram_com