#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_64

-تروخدا بی خیال شو.

با عجله از کوچه خارج شدم. کم کم از کوچه دور می شدیم که چشمم افتاد به ماشین سوشا. چرا من وقتی از اینجا رد شدم ندیدمش؟ یعنی اونقدر تو فکر بودم!

سری تکون دادم و به سمت ماشین رفتم، در هاشم که باز بود. سوشا رو داخل ماشین گذاشتم و گوشیش که روی داشبورد بود رو برداشتم، آه لعنتی رمز داشت.

-سوشا رمز گوشیت رو بگو؛ یه زنگ بزنم به اشکان یا مجید؟

چشمی که سالم بود و رو آروم باز کرد و گفت: به لاتین بنویس سوشا راهی.

رمز رو زدم و گوشی باز شد. با عجله توی مخاطب هاش شروع کردم به گشتن تا شماره ی اشکان رو پیدا کنم. یه عالمه شماره ی دختر توی گوشیش داشت که اگه جا و وقتش بود کلی حرص می خوردم. بعد از یه بوق اشکان گوشی رو جواب داد: جانم آقا سوشا؟

با هول و نگرانی که توی صدام بود، گفتم: آقا اشکان!

اشکان مکثی کرد و گفت: ببخشید شما؟

تند تند گفتم: هانام، دوست سوشا.

اشکان با شادی گفت: إ هانا خانم خوب هستید، احوال شما؟ شما پیش سوشا هستید!

ناآروم گفتم: ممنون، ببخشید ولی حال سوشا خوب نیست!

کمی مکث کرد بعد با هول و ترس گفت: چرا؟ چی شده؟ شما کجایید؟

romangram.com | @romangram_com