#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_61
آهانی گفت و حواسش رو به رانندگیش داد. خداروشکر چیزی نگفت چون واقعا اصلا حوصله حرف زدن نداشتم. فکرم زیادی مشغول بود. چشم هام رو بستم و سرم رو به پشتی صندلی تکیه دادم و تا رسیدن به خونه هیچ کدوممون حرفی نزدیم.
وارد دانشگاه که شدم. اول از همه کل حیاط رو از نظر گذروندم تا ببینم سوشا هست یا نه خداروشکر که ندیدمش. به سمت کلاس رفتم و وارد شدم. چشم چرخوندم توی کلاس که سوشا رو کنار دوستاش صندلی های آخر دیدم. سرم رو پایین انداختم و با عجله روی یکی از صندلی های جلو نشستم. از دیشب به خودم قول داده بودم که دیگه کاری باهاش نداشته باشم و بی خیال دوستیمون هم بشم. اون به درد دوستی نمی خورد. با اینکه دلم می خواست برگردم و نگاهش کنم ولی سعی کردم به این حس که خیلی هم قوی بود، غلبه کنم.
استاد که اومد بی خیال شدم و حواسم رو دادم به درس.
توی حیاط داشتم آروم راه می رفتم و توی فکر بودم. راستش همه ی فکرم پیش سوشا بود. توی کلاس دزدکی وقتی حواسش نبود نگاهش کردم؛ مثل همیشه جذاب و خوشتیپ بود. تیشرت زیتونی، شلوار مشکی قد نود و کفش های کالج مشکی؛ مثل همیشه شیک و مرتب بود.
کسی کنارم شروع به راه رفتن کرد. به کنارم نگاه کردم؛ سوشا بود حتما اومده برای عذرخواهی. کمی خودم رو گرفتم و سرد گفتم: برای چی کنارم راه می ری؟ الان یه عالمه حرف پشت سرم می زنند.
سوشا نگاهم کرد و گفت: برام مهم نیست.
دستش رو داخل جیب شلوار ش گذاشت و دوباره گفت: یه بار بهت گفتم از من انتظار عذرخواهی و ببخشید گفتن نداشته باش. من همیشه همین طور بودم و برام مهم نیست که دیشب چیکار کردم و تو چی دیدی؛ حتی بنظرم کارم اشتباه نبوده، پس قهر تو برام بی معنیه.
با بهت نگاهش کردم.
یعنی کارش بنظر خودش اشتباه نبوده! عذاب وجدان نداره بخاطر کارهاش؟
پوزخندی زد و گفت: این چیز تازه ای نیست و من همیشه أین کار ها رو انجام دادم و انجام می دم. تو هم با بقیه برام فرقی نداری خب. حس عجیب و غریب بهت دست نده و این که این مدت هم بازیگر خوبی بودی آفرین ادامه بده.
خیلی راحت از کنارم رد شد و حتی نگاهمم نکرد. من موندم و یه عالمه اشک توی چشم و بغض توی گلو، من موندم و کلی فکر و خیال، کلی پشیمونی و حس های بد.
romangram.com | @romangram_com