#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_54

اشکان بلند شد.

-دیونه این چه کاری بود آخه؟

سوشا که فقط داشت می خندید. به سمتمون اومدند. خیلی گرم احوال پرسی و خوش و بش کردند. خیلی ازشون خوشم اومده بود.

سوشا رو کرد به اشکان و گفت: اشکان جان ایشون هانا دوست بنده هستند؛ منحرف نباش یه دوستی ساده ست.

بعد رو کرد به سمت دختره و گفت: هانا، اینم سوگل خانم، خانوم اشکان جان هستند. اشکان از دوستای صمیمه.

-از آشنایی تون خوشحالم.

اشکان لبخند زد.

-همچنین هانا جان.

سوگل کنارم نشست.

-تو چقدر خوشکلی دختر؟

لبخندی زدم

-مرسی.

romangram.com | @romangram_com