#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_52
-اره ولی نمی تونم. گفتم که گشنم نیست.
گارسون رو صدا کرد و برای هر دومون ماهی سفارش داد.
بعد از رفتن گارسون با حرص نگاهش کردم و گفتم: واقعا گشنم نیست. نمی تونم چیزی بخورم.
سوشا ریلکس گفت: وقتی ببینی من می خورم گشنت می شه. غذا خوردن اینجا با خونه خیلی فرق داره.
چیزی نگفتم و با حرص به اطراف نگاه کردم. نزدیک اومد اون قدر که شونه اش چسپید به شونه ی من. با تعجب نگاهش کردم.
-اینقدر حرص نخور گلم.
«یا خدا این داشت چی کار می کرد؟»
کمی خودم رو تکون دادم و گفتم: هی چته؟ برو عقب.
خندید و گفت: ترسو، شوخی می کنم باهات.
بعد عقب رفت و به اطراف نگاه کرد.
خودم می دونستم گونه هام از خجالت سرخ شده. سرم رو پایین انداختم که یهو سوشا گفت: إ اون که اشکانه!
سرم رو بلند کردم
romangram.com | @romangram_com