#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_51


روی یکی از میز ها نشستیم. به اطراف نگاه کردم دور تا دور حیاط نهال های کوچیک و بزرگ داشت و واقعا فضای عالی داشت. اصلا جون می داد واسه غذا خوردن.

سوشا نگاهم کرد.

-چی می خوری؟

همون طور که به اطراف نگاه می کردم گفتم: من گشنم نیست از خونه که اومدم دانشگاه غذا خورده بودم.

ولی سوشا سمج تر از این حرفا بود.

-ماهی دوست داری؟

با تعجب نگاهش کردم.

-سوشا می گم گشنم نیست!

سوشا باز تکرار کرد.

-دوست داری؟

پوفی کشیدم.


romangram.com | @romangram_com