#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_50

سوشا روی فرمون ماشین ضرب گرفت.

-من گشنمه می ریم یه رستوران.

نالیدم: وای من گشنم نیست.

نگاهم کرد و گفت: یاد بگیر رو حرف من حرف نزنی.

چینی به پیشونیم دادم.

-برو بابا.

لبخندی زد و گفت: حالا عجله ندارم، یاد می گیری.

ایشی گفتم و روم رو به سمت شیشه ماشین کردم.

کنار رستورانی نگه داشت. رستوران از بیرون شبیه یک سفره خونه قدیمی بود. ستون های کنار در و دیواره های چوبی و پله های چوبی واقعا خوشگل بود. پیاده شدیم و وارد رستوران شدیم. داخل رستوران لوکس و امروزی بود و اصلا شبیه بیرون رستوران نبود و همه وسایل شیشه ای بود. فکر کردم که روی یکی از میزها می شینیم اما دستم رو گرفت و به سمت گوشه ای رفتیم که یه در داشت. در رو باز کردیم؛ دهنم از دیدن اون حیاط بزرگ و سرسبز که میز های مثل میز سفره خونه های قدیمی و اون آب نمای بزرگی که به شکل کوزه بود، باز موند.

-وای این جا خیلی قشنگه!

سوشا سری تکون داد.

-آره.

romangram.com | @romangram_com