#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_48
آروم گفت: بیا دوست باشیم.
با تعجب و بهت نگاهش کردم.
-چی؟!
سوشا شونهی بالا انداخت.
-دوست باشیم.
با عصبانیت و داد گفتم: خیلی بی شعوری تا یکم باهات مهربون می...
دستش رو روی دهنم گذاشت و گفت: آه چته تو؟ واسه خودت می بری و می دوزی. دوست منظورم دوست دختر و دوست پسر نیست که. یه دوستیه ساده؛ همون طور که من با مجید دوستم یا تو با مهسا. به هم کمک می کنیم و کنار هم می مونیم.
کمی با دقت نگاهش کردم.
-اون وقت چرا؟
سوشا تکیه اش رو از دیوار گرفت.
-خب ما که باهم هی برخورد داریم، حالا اسم این بیرون رفتن ها و برخورد هامون رو دوستی می ذاریم که اگه کسی پرسید باهم چه نسبتی دارید بگیم ما باهم دوستیم.
«حرفش منطقی بود» سری تکون دادم.
romangram.com | @romangram_com