#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_47
-چرا این جوری شدی؟
سوشا ریلکس گفت: چیزی نیست.
زخم چاقو بود. معلوم هم بود که بخیه لازم داره. خواست دستش رو از دستم بیرون بکشه که نذاشتم و با عجله با دسمال کاغذی تازه ای خون رو پاک کردم و براش چسپ زخم زدم.
-چرا داشتی باهاش دعوا می کردی؟
چشم هاش رو روی هم فشار داد.
-غلط اضافه می کرد.
با تعجب نگاهش کردم.
-تو چقدر بددهنی!
پوزخندی زد و سیگاری از جیبش بیرون آورد و روشنش کرد. تا حالا ندیده بودم که سیگار بکشه. اینم به خصلت های خوبش اضافه شد، ای خدا.
نگاهش کردم که داشت دقیق نگاهم می کرد.
-چیه؟
romangram.com | @romangram_com