#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_46
-وا! کار دیگه ای نداری انجام بدم برات؟
سوشا با حالتی که انگار داشت فکر می کرد گفت: نه فعلا امری نیست.
دندون هام رو روی هم فشار دادم.
-پرو.
خندید که صورتش از درد در هم رفت و بی خیال خنده شد. خون بینی و پیشونیش رو پاک کردم.
چسپ زخمی بیرون آوردم و به پیشونیش زدم.
-فک کنم سرت شکسته، برو دکتر حتما.
سوشا ابرویی بالا انداخت.
-اگه حوصلم کشید.
عقب رفتم و خواستم چیزی بهش بگم که چشمم افتاد به دستش.
-وای دستت!
دستش رو گرفتم و به کف دستش نگاه کردم.
romangram.com | @romangram_com