#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_42
کمی نگاهم کرد و گفت: باشه.
نوبت ما که شد سوار شدیم؛ ردیف سوم نشستیم.
نفس عمیقی کشیدم و چشم هام رو بستم و آیه الکرسی خوندم. سوشا دستم رو گرفت. چشم هام رو باز کردم تا چیزی بهش بگم که ترن شروع کرد به حرکت.
صدای جیغ بلندم باعث خنده ی سوشا شد، محکم دستش رو فشار دادم.
-وای خدا چه وحشتناکه.
صدای جیغ و داد دختر و پسرای ردیف جلو و عقب ما واقعا بلند بود تا جایی که داشت گوش هام کر می شد. حالا خودمم بهتر از اونا نبودم و هی جیغ می زدم. سوشا با خنده گفت: نمی ترسیدی دیگه آره؟
با حرص نگاهش کردم.
-سوشا می زنمتا الان وقته مسخره کردن منه؟
باز خندید و به اطراف نگاه کرد. وقتی دید همه دارن جیغ و داد می زنند اونم شروع کرد به داد زدن. اینم دیونه بودا.
ترن که ایستاد، سوشا دستم رو گرفت و پیاده شدیم.
برام آبمیوهی خرید که نتونستم درست حسابی بخورم. این دختر و پسرهای دیونه بازم رفتند بلیط گرفتند برای تونل وحشت. وای خدا انگار قصد کشتن من رو داشتند.
وارد تونل وحشت شدیم.
romangram.com | @romangram_com