#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_37
-می دونم، ولی می خوام ست بخریم تا کلا نگار بترکه از حرص.
با بی خیالی گفتم: با خانواده م حرف نزدم.
سوشا با عصبانیت نگاهم کرد.
-آه نگار، چقدر بهونه میاری.
کمی نگاهش کردم و گوشیم رو از جیبم بیرون آوردم.
شماره ی بابا رو گرفتم. بعد از یه بوق برداشت.
-جانم دخترم؟
از شنیدن صدای گرم و مهربونش لبخند روی لبم نشست.
-خوبی بابا؟
بابا با مهربونی گفت: قربونت بابا جان.
خودم رو لوس کردم.
romangram.com | @romangram_com