#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_35
سوشا مظلوم نگاهم کرد.
-بیا شب بریم شهر بازی.
دوباره با تعجب خیره شدم بهش. این مریضه، فک کنم تب داره!
سوشا با کلافگی سرش رو تکون داد.
-شب قراره با یه سری از بچه ها بریم شهربازی. نگارم هست؛ بخاطر اون که می گم تو هم بیا.
سوالی نگاهش کردم.
-نگار کیه؟!
سوشا با حرص گفت: همونی که اون روز توی کوچه بود و تو رو دوست دخترم معرفی کردم.
با حرص و عصبانیت گفتم: اصلا حرفش رو هم نزن. می خوای باز من رو توی دردسر بندازی؟
سوشا رو به روم ایستاد و باعث شد منم از حرکت بإیستم.
-قول می دونم برات اتفاقی نیفته به جون خودم. من هیچ وقت جون خودم رو قسم نمی خورم؛ حواسم بهت هست. فقط می خوام حرص بخوره و یکم بچزونمش.
romangram.com | @romangram_com