#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_33


از کنارش رد شدم و از پاساژ بیرون اومدم.

نفس عمیقی کشیدم و خواستم به سمت خیابون برم که تاکسی بگیرم و برگردم که صدای یکی رو شنیدم که صدام می کرد.

-هانا؟

ایستادم. صداش آشنا بود. به سمتش برگشتم که سوشا رو دیدم.

-صبر کن کارت دارم.

رو به روم ایستاد و گفت: چرا تنهایی؟

شونه ای بالا انداختم و گفتم: چرا نباشم.

برگه ی کاغذی رو بیرون آورد و شماره ای رو روش نوشت و داد بهم.

-بیا شماره ی منه. اگر دوباره اتفاق اون شب یا یه جایی حس کردی چیز مشکوک دیدی به من زنگ بزن.

با اخم نگاهش کردم.

-نخیر ممنون. نمی خوام اگر مشکل برام پیش اومد به پسر خاله ام زنگ می زنم.


romangram.com | @romangram_com