#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_32
خودم می رفتم ان شالله که دیگه همچین اتفاق بدی پیش نمیاد. مانتوی زرشکی کوتاهم رو که سر دست ها و دور گردنش نوار ساتن مشکی داشت رو همراه با یه ساپورت مشکی پوشیدم.
موهام رو با گیره از هر طرف جمع کردم و کمی رو هم کج توی صورتم ریختم. به صورتم کمی کرم پودر زدم، رژ قهوه ای روشن و خط چشم و ریمل هم برای تکمیل آرایشم استفاده کردم. شال مشکیم رو روی سرم انداختم و کیف زرشکی رنگم رو هم برداشتم. کفش های اسپرت مشکیم رو پوشیدم و از خونه خارج شدم.
پیاده تا بازار رفتم و به سمت پاساژی که همیشه خرید هام اونجا بود رفتم. وارد مغازه شدم. کت مانتو های خیلی زیبایی داشت و من میون اون همه کت های قشنگ نمی دونستم کدوم رو انتخاب کنم.
مشکی رنگ مورد علاقه ام بود؛ ولی خب یه کت مشکی داشتم که پارسال خریده بودم. رنگ سال هم که زیتونی بود. یه کت مانتوی زیتونی که بلند تا روی زانو و ساده بود. به نظرم خوب بود. چون هم برای دانشگاه زیادی تابلو نبود و هم اینکه مامان و بابا خوششون می اومد.
پول رو حساب کردم و از مغازه بیرون رفتم. باید یه جفت کفش هم برای کت مانتوی جدیدم می خریدم. طبقه پایین پاساژ کفش هم داشت. وارد مغازه کفش فروشی شدم. از میون اون همه کفش یه جفت پوت اسپرت مچ دار پاییزی به رنگ کت مانتوم خریدم. دیدن اون مغازه ها با لباس های شیک و جذاب، وسوسه ام کرد که یه شال زیتونی ساده و شلوار جین سرمه آی که کمی روی زانو و رون هاش پاره بود، بخرم. از مغازه که بیرون اومدم دیگه قصد رفتن کردم و خواستم از پاساژ بیرون بیام. که چشمم افتاد به سوشا که با چند تا پسر دیگه صدای خنده و قهقهه شون کل پاساژ رو پر کرده بود.
«ای خدا، حتما باید می دیدمش این دردسر بزرگ رو!»
سرم رو پایین انداختم و پا تند کردم و از کنارشون گذشتم که نمی دونم کدوم یک از پسرا بود شروع کرد به چرت و پرت گفتن.
-جونم خوشکله یه نظر این وری کن صورت ماهت رو ببینیم.
من همچنان سرم پایین بود که یکیشون اومد رو به روم. مجبور شدم سرم رو بلند کنم. یه پسر قد بلند و لاغر با صورتی جذاب و موها و چشم های قهوه ای رو به روم ایستاده بود، کمی نگاهم کرد و گفت: جل الخالق عجب خوشگله بچه ها.
با حرص نگاهش کردم.
_برو کنار عوضی.
خندید و کنار رفت: بفرما.
romangram.com | @romangram_com