#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_29


-اره. نمی دونم می خواستند منو کجا ببرند!؟

سرش رو بلند کرد و نگاهم کرد و گفت: وای بینیتون!

از آینه خودم رو نگاه کردم، از بینیم خون می اومد و کنار چشمم سرخ شده بود و مطمئنن تا صبح ورم می کرد. دستش رو داخل کیفش برد و دسمال کاغذی بیرون آورد.

-بیایید بینیتون رو پاک کنید.

سرم رو نزدیک بردم.

-بیا برام پاکش کن.

با تعجب گفت: من!

با بی خیالی سرم رو تکون دادم.

-اره چون فقط تو اینجایی.

هانا کمی خودش رو جمع و جور کرد.

-چرا من؟ خودتون چی پس!


romangram.com | @romangram_com