#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_21


به سمت اتاق خاله رفتم. رو به روی آینه قدی ایستادم.

یه شلوار جین با بلوز آبی تنم بود. مانتوی قهوه ی سوخته ی کوتاهم رو برداشتم‌ و پوشیدم. مقنعه قهوه ایم رو که همرنگ مانتو بود سرم کردم. موهام رو خیلی ساده جمع کردم و اصلا مدل نزدم. آرایش هم نکردم امروز رو زیاد حوصله نداشتم. کوله ی طرح لیم رو برداشتم و از اتاق بیرون زدم. صدای علیرضا از توی دستشویی می اومد. آروم به سمت اتاقش رفتم فکر کنم الان وقت تلافی اون روز بود که بهم می خندید. نمی دونستم چیکار کنم. داشتم توی اتاق می چرخیدم که نگاهم به کمد لباس قهوه ای رنگ علیرضا افتاد. روی نظافت و همچنن مرتب بودن خیلی حساس بود. لبخند بدجنسی زدم و دونه به دونه ی کشو های کمدش رو باز کردم و لباس هاش رو بیرون و دور تا دور اتاق ریختم. یکی از شلوارک های قرمز رنگش رو برداشتم و پنجره ی اتاقش رو باز کردم و روی لبه ی پنجره و رو به پنجره ی اتاق همسایه شون گذاشتم. لبخندم کش اومد، آخه از دختر این همسایه شون خوشش می اومد. بالشت و پتوی روی تخت رو برداشتم و گذاشتم زیر تخت. از اتاق خارج شدم. هنوز صداش از دستشویی می اومد. با عجله وارد آشپزخونه شدم و سس قرمز رو از توی یخچال در آوردم و با دو خودم رو به اتاقش رسوندم. تیشرت های سفیدش رو یه جا جمع کردم و سس رو روشون خالی کردم. با لبخند به شاهکارم خیره شدم.

-الان دیگه بیرون میاد من برم.

از اتاق خارج شدم و به سمت حیاط رفتم. کفش های آل استار طرح لیم رو پوشیدم و توی حیاط ایستادم تا علیرضا بیاد. همین طور داشتم برای خودم سوت می زدم و به اطراف نگاه می کردم. که چشم تون روز بد نبینه یهو صدای داد علیرضا اومد.

- هانا؟

لبخند زدم جون انگار رفته تو اتاق و عمل زیبام رو دیدە. دوبارە صداش اومد.

-وای... وای هانا؛ وای به حالت اگه دستم بهت برسه می کشمت. من لباس برام نموندە کە الان بپوشم!

با صدای بلند گفتم: زیادی مرتبی. فقط خواستم یه تنوع به اتاقت بدم خب.

اومد توی چهارچوب در و گفت: یه تنوعی نشونت بدم که ده تای دیگه از کنارش با رقص رد بشند.

یه جین آبی با رکالی سفید تنش بود و دستاش رو به کمر زده بود و واسه من خط و نشون می کشید.

خیلی بامزه شده بود. با خنده به سمت در حیاط رفتم و بازش کردم و رو به علیرضا گفتم: زیاد جوش نزن، شیرت خشک می شه؛ اینم به تلافی اون روز که هی بهم می خندیدی. من رفتم بای.


romangram.com | @romangram_com