#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_18
سوشا من رو محکم تر توی بغلش گرفت و گفت: هانا بهترینه. پاک و صادقه ولی تو چی صوفیا؟
صوفیا با حرص اشک هاش رو پاک کرد و گفت: نمی زارم آب خوش از گلوتون پایین بره، این رو مطمئن باش سوشا.
با بی خیالی گفت: برو باو، هر غلطی دلت خواست بکن. برام مهم نیست.
من هاج واج داشتم نگاهشون می کردم. صوفیا با گریه و دو از کوچه خارج شد.
از شک که بیرون اومدم کمی خودم رو تکون دادم تا سوشا دستش رو از رو شونه ام برداره؛ کنار رفت و گفت: خداحافظ و شروع کرد به راه رفتن و از من دور شدن.
«وا.»
با حرص دنبالش رفتم.
-هی صبر کن ببینم، آبروی من رو بردی این چه کاری بود من کی عشق تو بودم؟
برگشت و با پوزخند نگاهم کرد و گفت: خیلیم دلت بخواد فقط خواستم شر این دختره کم شه.
با ناراحتی نگاهش کردم.
-یه جور دیگه این کار رو می کردی، چرا از من استفاده کردی؟
سوشا موهاش رو از روی صورتش کنار زد.
romangram.com | @romangram_com