#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_13
همین طور سرم پایین بود و با گوشیم ور می رفتم؛ که سرم محکم خورد به چیزی و چون یهویی بود منم پاکت آب میوه رو محکم توی دستم فشردم که آب میوه از نی بیرون پرید و روی پیرهن سفید شخص رو به روییم ریخت.
«آخه خدا، من چرا این قدر دست و پا چلفتیم؟»
سرم رو با ترس بلند کردم که چشم هام توی نگاه برزخی سوشا قفل شد.
«خدا، چرا بازم این، نمی شد یکی دیگه باشه؟!»
-ببخشید.
سوشا با داد گفت: چیکار کردی دختره ی دست پا چلفتی؟ وای خدا پیرهنم!
با تعجب گفتم:
-از عمد نبود خب! حواسم نبود.
سوشا با عصبانیت و حرص گفت: شما کی اصلا حواستون هست؟
سرم رو پایین انداختم.
-ببخشید.
romangram.com | @romangram_com