#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_12
خندم گرفته بود.
-جدی مامان چرا می خوای بری اونجا؟
مامان همون که صداش دور می شد گفت: خودش زنگ زد گفت بیا اینجا، نمی دونم چیکار داره!
شونه ای بالا انداختم.
-باشه مامان جونم، مواظب خودت باش.
مامان: تو هم مادر، فعلا خداحافظ.
به سمت شیر آب رفتم.
-خداحافظ مامان گلم.
دوباره شیر آب رو باز کردم و حموم کردن رو از سر گرفتم.
تیشرت آبی و شلوارک آبیم رو پوشیدم. موهام رو بالای سرم بستم. خندم گرفت موهام خیلی کوتاه بودند و بالای سرم اصلا دیده نمی شدند. گوشیم رو برداشتم و از اتاق بیرون و به سمت آشپزخانه رفتم. مامان عدس پلو درست کرده بود، کمی توی بشقاب ریختم و پشت میز آشپزخونه نشستم و همون طور که داشتم غذا می خوردم توی اینستا و تلگرام و دنیای مجازی گشت و گذار می کردم.
ظرفا رو شستم. از اپن به ساعت توی هال نگاه کردم؛ ساعت یک و نیم بود و من ساعت دو کلاس داشتم. دیگه وقتش بود خودم رو آماده کنم و برم دانشگاه. یه شلوار کتان یخی رنگ پام کردم. مانتوی مشکی تا روی زانوم که دو تا چاک از دو طرف تا روی رونم داشت پوشیدم و مقنعه مشکی رنگم رو سرم کردم. موهامم که مدل همیشه از جلو کج توی صورتم ریختم. رژ صورتی کمرنگ و یه خط چشم و ریمل هم آرایشم رو تکمیل کرد. کوله مشکی و کفش های آل استار یخیم رو برداشتم. در های خونه رو قفل کردم و سر خیابون یه تاکسی گرفتم و به سمت دانشگاه رفتم.
سر کلاس ساکت و آروم بودم و گوش سپرده بودم به درس. همیشه آروم و ساکت بودم و البته به درس زبان هم علاقه داشتم و برای همین همیشه سعی می کردم یاد بگیرمش. کلاس که تموم شد نمی دونم چرا حس می کردم سرم داره گیج می ره برای همین رفتم توی حیاط و از بوفه یه آبمیوه خریدم. نی رو داخل پاکت آبمیوه گذاشتم و گوشیم رو از جیبم بیرون آوردم تا به مامان زنگ بزنم تا ببینم عمه چی کارش داشت.
romangram.com | @romangram_com