#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_114
-تو... تو این جایی! مهمون هات رو ول کردی این جا چیکار می کنی؟
پوزخندی زد و به سمتم اومد سرش رو پایین آورد تا هم قد من بشه.
-رقصیدند هم که خوبه!
چیزی نگفتم و فقط داشتم نگاهش می کردم. چشم هاش قرمز شده بود. فقط باید از دستش در می رفتم وگرنه واویلا می شد. بازوم رو گرفت و من رو به دیوار چسپوند و رو به روم ایستاد: چرا از جات بلند شده بودی؟
با تندی گفتم: چرا نباید بلند می شدم؟
با حرص و عصبانیت گفت: چون لباست مناسب نبود. چرا با اون پسره ی الدنگ می رقصیدی؟ من هم توی سالن بودم اگه دلت رقص می خواست می گفتی خودم باهات می رقصیدم.
نگاهم رو به سمت دیگه ای کردم.
-تو که فرصت نمی کردی همهش باید جواب دختر های دیگه رو می دادی و باهاشون می رقصیدی.
توی چشم هام نگاه کرد.
-تو می اومدی پیشم تا هیچ کس دیگه ای نیاد سمت من.
-بیا پایین
و خودش از پله ها پایین رفت.
romangram.com | @romangram_com