#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_113


-البته.

همراه پسر داشتیم به سمت جایی که دختر و پسر ها باهم می رقصیدند می رفتیم که با لبخند نگاهم کرد و گفت: می دونید من اسم شما رو هنوز نمی دونم؟

-هانا.

-منم مهران هستم خوشبختم هانا خانم.

لبخند کم جونی زدم.

-مرسی همچنین.

توی طول رقص من همه‌ اش نگاهم دنبال سوشا بود که توی سالن نمی دیدمش. نمی دونم کجا رفته بود لبخندی زدم و رو به مهران گفتم: ببخشید من کمی باید برم بیرون!

مهران دستش رو از رو کمرم برداشت و ازم فاصله گرفت.

-البته بفرمایید.

ازش فاصله گرفتم و به سمت پله ها رفتم می خواستم کادوم رو میون کادو های روی میز توی سالن بزارم و برگردم خونه. اصلا حوصله اون خونه و مهمون هاش و دیدن صحنه هایی که همه اش باعث ناراحتیم می شد رو نداشتم.

پام رو که توی طبقه بالا گذاشتم چشمم افتاد به سوشا که تکیه اش رو داده بود به دیوار یکی از اتاق ها و داشت به من نگاه می کرد هول کردم.


romangram.com | @romangram_com