#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_112

«خاک تو سرت که بساط حرص خوردن و غصه خوردن و دق کردنت به راه شد هانا خانم. امشب رو من باید خون به جگر بشم این قدر که باید از دست سوشا و این دختر های جلف حرص بخورم.»

چشمم هنوز به سوشا بود که با دوستان و اقوام احوال پرسی می کرد. من از جام بلند نشده بودم و ریلکس داشتم به سوشا نگاه می کردم. یه دختر که لباس قرمز بلندی تنش بود و آرایش ملایم و زیبایی داشت-این تازه اولشه هانا.

دختر از سوشا فاصله گرفت. یهو سوشا چشمش به من افتاد. با لبخند به سمتم افتاد. از جام بلند شدم که یهو اخم کرد. «چیه انتظار داری من بیام سمتت؟ به همین خیال باش. تو که من رو اصلا یادت نبود.»

همین که به من رسید با حرص گفت: هانا، چرا لباست آستین نداره؟

کف دستش رو روی میز کوبید.

-تو... تو خودت رو با اونا مقایسه می کنی هانا؟

نفس عمیقی کشید و خواست چیزی بگه که یکی از دوست هاش صداش کرد. نگاهش و از من گرفت و بدون گفتن چیزی ازم دور شد.

بغض توی گلوم نشست. نگاهم به سوشا بود که خیلی ریلکس و خوشحال داشت با دوست ها و دختر های دو رو برش می خندید.

-داد زدن و اخم هات برای منه، خوشی و لبخند و خنده هات برای دختر های دیگه.

پسری با موهای مشکی و چشم های قهوه‌ی تیره به سمتم اومد. کت و شلوار مشکیش خیلی توی تنش نشسته بود. کنارم ایستاد.

-سلام خانم. ببخشید من از اون موقع چشمم به شماست که تنهایید. افتخار یه دور رقص رو به من می دید؟

خواستم بگم، بی خیال بابا کی حوصله داره که دوباره چشمم به سوشا و خنده های بلندش افتاد. دندون هام رو روی هم فشار دادم و از جام بلند شدم. رو به پسر کردم و لبخند زدم.

romangram.com | @romangram_com