#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_111
کمی به صورتم نگاه کرد و از کنارم رد شد و از کوچه بیرون رفت. کمی با تعجب به راه رفتهش نگاه کردم.
-وا دیونه. می خواستم یکم ناز کنم ها!
از کوچه بیرون اومدم و یه ماشین گرفتم و یه راست به سمت پاساژی که همیشه خرید هام رو اون جا انجام می دادم رفتم. وارد پاساژ شدم و تک تک مغازه ها رو زیرورو کردم ولی هیچی چشمم رو نگرفت. از پاساژ بیرون اومدم که مغازه بزرگ کنار پاساژ یه لباس مشکی توی ویترنش داشت که بدک نبود بنظرم. پس رفتم توی مغازه تا یه امتحانی بکنم.
-سلام آقا. اون لباس مشکی بدون آستین توی ویترین رو می خوام پرو کنم.
فروشنده که یه مرد میانسال بود سری تکون داد و به سمت لباس رفت و برام آوردش. لباس رو گرفتم وارد اتاق پرو شدم. لباس رو پوشیدم یه لباس مشکی که آستین نداشت و جنس پارچه زیر لباس حریر و پارچه ی روی حریر گیپور بود. یقه گرد و از جلو تا روی زانو و از پشت کمی بلند تر بود خیلی ساده و شیک. بالا تنه اش تنگ و پایین دامنی و کمی چین داشت. توی تنم نشسته بود و ازش خوشم اومده بود. پس تصمیم گرفتم که همین رو بخرم. از مغازه بیرون اومدم و لباس رو خریدم و دوباره وارد پاساژ شدم به سمت کفش فروشی رفتم و توی همون نگاه اول چشمم به یه جفت کفش مشکی مخمل پاشنه بلند که جلوش بسته و دور مچ پا بند داشت، افتاد و به دلم نشست. همون کفش ها رو خریدم. کیف دستی مشکی هم داشتم فقط توی یه مغازه یه جفت گوشواره به شکل گل ولی سفید خریدم و از پاساژ بیرون اومدم و به سمت کلوپ عطر فروشی که خیلی توی شهر معروف بود، رفتم. راستش اصلا نمی دونستم براش چی بخرم خب اون یه بچه پولدار بود و از هیچی کم نداشت و از همه چیز بهترین ها رو داشت. جز عطر هم چیز خاصی توی ذهنم نبود. به مغازه بزرگ و شیک و شلوغ که رسیدیم از مغازه دار بهترین و خوش بو ترین و معروف ترین برند عطر رو خواستم که اون هم یه شیشه عطر مشکی ساده که سرش هم شیشه و به شکل دایره ای و کریستالی بود آورد. راستش وقتی مبلغ رو گفت مغزم سوت کشید نزدیک بود همون جا بیفتم روی زمین ۸۰۰ هزار تومان! می دونم که برای سوشا این مبلغ چیزی نیست ولی خب برای من و خانواده ی من کمی زیاد بود. ولی بخاطر سوشا تموم پس انداز چند ماهی رو که داشتم دادم و عطر رو خریدم. از مغازه بیرون اومدم و نفس عمیقی کشیدم. امیدوارم که سوشا خوشش بیاد. تاکسی گرفتم و به سمت خونه حرکت کردم.
***
مانتوی سفید بلندم رو از تنم بیرون آوردم و همراه شال نازک مشکی و کیف دستیم روی جالباسی که توی اتاق بود گذاشتم. این اتاق های سوشا خالی بود فقط فکر کنم برای امشبه که چند تا جالباسی و یه آینه بزرگ داخل اتاق گذاشتند. جلوی آینه ایستادم لباسم توی تنم نشسته بود و خیلی خوب بود. ولی کاش یه ساپورت نازک و کت روی لباسم می پوشیدم. پاهای لختم هر چند که کم ولی باعث می شد که معذب باشم هر چند مطمئنم اون پایین دختر ها و لباس هایی رو می بینم که لباس من در برابرشون به چشم نمیاد. دستی به موهام که صاف و کمی کج توی صورتم ریخته بودم کشیدم. آرایش چشم هام دودی و کمی رژ کالباسی به لب هام و کمی رژ گونه کمرنگ و به رنگ کالباسی به گونه هام زده بودم. خیلی ساده بودم ولی خب بهم می اومد.
از اتاق خارج و از پله ها پایین اومدم. انگار که هنوز مهمون ها نیومده بودند چون فقط تعداد کمی دختر پسر توی سالن بودند. صدای تق تق کفش هام باعث شد نگاه چند تا پسر که کنار پاگرد پله ها ایستاده و با هم خوش و بش می کردند به سمتم برگرده ولی من سعی کردم ریلکس باشم و بی توجه از کنارشون گذشتم. به سمت میز و صندلی هایی که گوشه و کنار و یا وسط سالن گذاشته بودند رفتم و روی صندلی پشت میزی نشستم. گوشه هایی از خونه، بار های کوچیک مشروب گذاشته بودند و هر طرف یه میز بزرگ و طویل گذاشته بودند که روی میز ها پر بود از ژله، میوه و شیرینی های رنگارنگ.
اون جایی که من نشسته بودم. هر بار شاهد اومدن و بیش تر شدند دختر ها و پسر های پولدار و باکلاس، لاکچری و دختر هایی با لباس های زننده و آرایش غلیظ و گاهی دختر هایی ساده و زیبا بودم. هر بار منتظر سوشا بودم که از در بیاد تو ولی هیچ خبری ازش نبود. باید سعی می کردم تا جایی که می تونم بخاطر لباس هام از جام بلند نشم که توی دید نباشم واقعا پاهای لختم خیلی باعث معذب بودنم می شد؛ حتی برای این که راحت تر بیام این جا علیرضا من رو تا دم در رسوند.
با ناخن هام که لاک مشکی زده بودم روی میز ضرب گرفتم. «این سوشا چرا نمیاد؟ مگه عروسه! چقدر طولش می ده.» پوفی کشیدم و سرم رو بلند کردم که نگاهم به سوشا که داشت از پله ها پایین می اومد افتاد. صدای جیغ و دست و داد پسر ها اصلا برام مهم نبود تنها چیزی که می دیدم سوشا توی اون کت و شلوار مشکی جذب و زیباش بود. یکی از دست هاش رو داخل جیب شلوار تنگش کرده بود و با اون یکی دستش برای دوست هاش دست تکون می داد. موهاش توی صورتش ریخته بود و اون لبخند دختر کشش از همیشه بیش تر دلم رو به لرزه می انداخت. پیرهن سفید زیر کت و اون کراواتش، وای خدا چی بگم هر چی از جذابیت این پسر بگم بازم کمه! این اولین باری بود که توی لباس رسمی و کت و شلوار می دیدمش و چقدر که بهش می اومد.
این مهمون ها هم همچین براش دست می زند و جیغ و داد می کردند انگار که یه فرد مشهور داره از اون پله ها پایین میاد ولی خب سوشا با اون ژست خاص و اون دستی که براشون تکون می داد بی شباهت به یه فرد مشهور نبود. خدای من اون بی نظیر بود.
romangram.com | @romangram_com