#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_110
-بی مزه. حالا برا چی من رو آوردی توی این کوچه؟
به کارت توی دستش اشاره کرد.
«وا من چرا تا الان این کارت رو توی دستش ندید بودم؟ از بس گیجم.» کارت رو به سمتم گرفت.
-امشب تولدمه. می خوام تو هم باشی.
نگاهم رو ازش گرفتم.
-نه مرسی من مهمونی های شما رو اصلا نمی پسندم. نمیام.
خندید و گفت: جون هانا یه مهمونی ساده ست. بهمون خوش می گذره کلی حال می کنیم بیا.
سرم رو به معنی نه تکون دادم.
-نه مرسی.
جدی شد و گفت: اومدی که اومدی. نیومدی هم که خودم میام جلو خونتون و به زور می برمت.
سرش رو نزدیک آورد.
-خیلی هم جدیم.
romangram.com | @romangram_com