#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_103


سرش رو تکون داد.

-البته.

کوله ام رو توی دستم گرفتم.

-پس باید کوله ام رو بکوبم تو سرت تا نظرت عوض شه.

دستش رو از روی کمرم برداشت و یک قدم عقب رفت.

-نمی تونی.

همین کلمه کافی بود تا به سمتش هجوم ببرم. اون هم وقتی وضعیت رو قمر در عقرب دید شروع کرد به دویدن. دنبالش می دویدم و خیلی جدی قصد داشتم با کوبیدن کوله ام توی کله ش مغزش رو داغون کنم.

اون می دویید و منم دنبالش. چیزی نمونده بود به ماشین برسیم که یهو پام پیچ خورد.

-آی...

افتادم روی زمین. سوشا با عجله برگشت و به سمتم اومد و کنارم زانو زد.

-چی شد هانا؟


romangram.com | @romangram_com