#عاشق_یک_پسر_بد_شدم_پارت_101


«منم از کارهات خوشم نمیاد باید ولت کنم برم؟!»

ادامه داد: بابام گفت یا بی خیال این کار هام بشم یا از خونه برم خب من نتونستم بی خیال خوش گذرونی هام بشم پس از خونه رفتم.

با تعجب گفتم: چند وقته؟ یعنی اصلا بهشون سر نمی زنی یا اونا نمیان دیدنت؟

دستش رو دور فنجون قهوه‌ی که چند دقیقه قبل پیش خدمت آورده بود حلقه کرد و آروم گفت: دو سال می شه. نه اونا نمیان منم حق رفتن به اون خونه رو ندارم. گاهی مامان سارا بهم زنگ می زنه ولی بابا شاهرخم اصلا.

با ناراحتی گفتم: پس چطور خرج‌ خودت رو در میاری؟

نیش خندی زد.

-اون خونه و یه شرکت به اسم منه مشکل کار و پول ندارم.

آبروم رو بالا انداختم.

-خب چرا بی خیال این کار هات نمی شی به دوری از خانواده ت نمی ارزه که!

یه قلوپ از قهوه اش خورد.

-نمی تونم. هر بار که خواستم بی خیال بشم به یه بهونه و دلیل دوباره سمت کارهای بد رفتم.


romangram.com | @romangram_com