#_آسمان_دیشب_آسمان_امشب_پارت_83


آن قدر ناگهانی دستش را بلند کرد و انگشت اشاره اش را روی گونه ام کشید، که نتوانستم عکس العمل درستی نشان دهم. نفسم حبس شد. قدمی عقب گذاشتم. لرزیدم. حسی که از نوک انگشتانش به پوست صورتم منتقل شد، خیلی قوی بود.

با تمام قدرت داد زدم:

ـ لعنتی.

صاف ایستاد و صدایم زد. قدمی به جلو برداشت.

دوباره انگشتم را به طرفش گرفتم و آرام گفتم:

ـ همون جا بایست.

ایستاد. پشت میز نشستم و چنگال تمیز دیگری برداشتم. چشمانم را بستم و چند نفس عمیق کشیدم. اسمم را صدا زد. چشمانم را باز کردم و سرم را بالا گرفتم. مقابلم نشسته بود. نگاهم روی آن لک کوچک و زرد و سیاهی که روی تی شرت سفیدش خود نمایی می کرد، ثابت ماند.

گفتم:

ـ اسمش رو گذاشتند LKCa15b. برای یه سیاره اسم قشنگیه. این طور فکر نمی کنی؟ (هفت) حدود چهارصد و پنجاه سال نوری (هشت) از زمین فاصله داره و پنجاه تا صد هزار سال پیش شروع کرده به شکل گرفتن. با آینه های ده متری تلسکوپ دو قلوی کک دیدنش. این به نظرت فوق العاده نیست؟ سیستم LkCa15b یک دنیای داغ و در حال به هم پیوستنه که تو فاصله ی بین ستاره و دیسک خارجی غبار قرار گرفته و می دونی نکته ی جالبش کجاست؟ اون دقیقا با تئوری هایی که درباره ی شکل گیری سیاره ها وجود داره، مطابقت می کنه. اون خیلی زیباست. شاید هزار بار عکسش رو دیده باشم. نفس گیره!

گفت:

ـ درست مثل تو.

به چشمانش خیره شدم و گفتم:

ـ خودت، اون دو تا سگت، دندون های مزخرفت، دندون پزشکی داغون و درس های احمقانه ای که خوندی لعنتی هستن، نه آسمون من. فهمیدی؟

ابروی سمت چپش به نرمی بالا رفت و لبخند زد.

گفت:

ـ دقیقا متوجه شدم.

سرم را تکان دادم و گفتم:

ـ خوبه.

آخرین تکه ی جوجه را به دهان گذاشتم و ظرف سالاد کلم را مقابلم گذاشتم.

romangram.com | @romangram_com