#_آسمان_دیشب_آسمان_امشب_پارت_78
صاف ایستادم و گفتم:
ـ خیلی خوبن. امروز یه سری عکس دیگه از سیاره ی جدیدم گرفتم، فوق العاده بودن.
ـ دوست دارم بیشتر در موردشون بدونم.
سرم را تکان دادم و گفتم:
ـ حرفت مثل این می مونه که من بگم به دندون پزشکی علاقه دارم.
خندید و گفت:
ـ این در واقع یه بهونه ست برای بیشتر شناختن تو.
شانه بالا انداختم و قبل از او، آسانسور را ترک کردم.
کلید را در قفل می چرخاندم که گفت:
ـ امشب قراره چی برامون درست کنی؟ من قرمه سبزی دوست دارم.
گوشه ی لبم بالا رفت. نمی توانستم افکار دیگران را نسبت به خودم درک کنم. قرمه سبزی؟ من در تمام عمرم حتی یک تخم مرغ، آب پز نکرده بودم و او انتظار داشت قرمه سبزی درست کنم؟! چراغ را روشن کردم و کوله ی خاکستری رنگم را کنار جارختی انداختم.
گفتم:
ـ میرم دوش بگیرم، بعد حاضر میشم. تا بیست دقیقه دیگه برای رفتن آمادم.
مانتو و شالم رو روی مبل راحتی انداختم و به سمت اتاق رفتم. روی تخت لباس هایم آماده بود. یک ست لباس زیر مشکی، شلوار جین مشکی و بلوزی قرمز و سفید رنگ.
گفت:
ـ درسا وقتی بچه بودیم، موهای خیلی بلندی داشت، اما بلندی موهاش رو دوست نداشت. مامان و بابا عاشق موهاش بودن و اجازه نمی دادن موهاش رو کوتاه کنه. چندین و چند بار من خودم موهاش رو کوتاه کردم، پس کمی در این مورد تجربه دارم. شاید بتونم موهات رو درست کنم و البته که این کار رو با دقت انجام میدم و حواسم هست دستم بهت نخوره.
حوله ام را از روی تخت برداشتم و به سمت حمام رفتم. یک دوش ده دقیقه ای برایم پر بود از انرژی. مقابل آینه ایستادم. از حالت موهایم خوشم می آمد، حرف هیچ کس هم اهمیتی نداشت. نه کیانا و حامد، نه پوریا و اظهار نظر علی رضا. در این که گاهی موهایم نامرتب و نافرم باشد، هیچ اشکالی نمی دیدم.
لباس پوشیدم و موهای نم دارم را با گیره بالای سرم جمع کردم. داخل هال ندیدمش. وارد آشپزخانه شدم و چایساز را روشن کردم. به سراغ یخچال رفتم. به ظرف های مستطیل شکل و متوسطی که تمام یخچال را پر کرده بود خیره شدم و برچسب های رویشان را خواندم. سالاد، قرمه سبزی، جوجه، سوپ، ماکارانی.
دو ظرف سالاد کاهو و کلم را روی میز گذاشتم و با صدای بلند گفتم:
romangram.com | @romangram_com