#_آسمان_دیشب_آسمان_امشب_پارت_75


به آن انحنای زیبا و رنگ های کدر شده ی پشت حجم گاز و غبار اشاره کردم و گفتم:

ـ نگاهش کن. باورت میشه؟ باور نکردنیه، خیلی قشنگه!

لیوان سرامیکی سفید با آن طرح گل های سرمه ای رویش توجهم را جلب کرد که میان انگشتان کشیده و بلندش قرار داشت و به سمت من گرفته شده بود. سرم را بلند کردم و به چشمانش خیره شدم. چشمان خوش رنگی داشت. به مژه هایش خیره شدم. بلند و پر پشت بودند.

ـ تو مگه خوابت نمیومد؟

خواب؟! خیلی خوابم می آمد. به محتویات درون لیوان خیره شدم. چای سبز بود. لیوان را از دستش گرفتم و کمی از چای را سر کشیدم. طعم خوبی داشت. به سمت اتاق خوابم رفتم.

دوباره صدایم کرد. بی توجه روی تخت نشستم و باز هم جرعه ای دیگر نوشیدم. لیوان را روی پاتختی گذاشتم و با چشمان بسته دراز کشیدم. خوابم برد.

با صدای آلارم موبایلم از خواب بیدار شدم. نوری که از پشت پرده های حریر سفید، اتاق را روشن کرده بود، متعجبم کرد. موبایلم را برای ساعت دوازده تنظیم کرده بودم. امکان نداشت در تنظیمش اشتباه کرده باشم. برای من تنها یک احتمال وجود داشت. کسی به موبایلم دست زده بود. نیم خیز شدم. موبایلم را روی پاتختی درست همان جایی دیدم که شب گذشته، قبل از خواب گذاشته بودمش. در این که زاویه ی قرار گرفتنش روی میز با نحوه ای که من هر شب آن را می گذاشتم متفاوت بود، شکی نداشتم. ساعت هشت بود. به خاطر همین احساس خستگی و خواب آلودگی نمی کردم.

دو احتمال وجود داشت. دومین احتمال، علی رضا بود. وقتی می خوابیدم او هنوز در اتاق خوابم حضور داشت. خیلی راحت می توانست تنظیم آلارم موبایلم را تغییر دهد. چشمانم را بستم. کمی به بدنم کش و قوس دادم. حس خوبی بود.

احتمال اول و البته قوی ترین احتمال کیانا بود. این اصلا خواسته ی من نبود، ولی کیانا خیلی راحت در هر ساعت از شبانه روز می توانست به خانه ی من رفت و آمد کند. دسترسی به موبایلم، تغییر در برنامه ها و تنظیماتش یکی از عادی ترین کارهای کیانا محسوب می شد، اما او هیچ وقت تغییری در آلارم هایی که به شخصه روی موبایلم تنظیم می کردم، ایجاد نکرده بود. به خاطر همین موضوع احتمال دوم هم در نظرم شکل گرفته بود.

در حالی که به سمت آشپزخانه می رفتم، شماره ی "دوستم" را گرفتم. بعد از چهار بوق گوشی را برداشت.

ـ یعنی باید باور کنم یه روز فوق العاده رو قراره با صدای تو شروع کنم؟

نفس نفس می زد. عمیق و منظم و تند. چایساز را روشن کردم. به یک لیوان بزرگ چای خوش رنگ و بیسکویت کرمدار شکلاتی فکر می کردم.

گفتم:

ـ اول جواب سوال من رو بده تا با اطمینان بگم قراره روزت چطور باشه. تو دیشب تنظیم آلارم موبایل من رو دست کاری کردی؟

نفس هایش حالا کمی نامنظم، اما آرام تر به گوش می رسید. چه باعث شده بود این طوری نفس بکشد؟

با صدایی که می توانستم لبخند را در پس زمینه اش تصور کنم گفت:

ـ آره. خیلی خسته بودی، گفتم شاید بهتر باشه برنامه رفتن به رصدخونه رو کمی عقب بندازی.

لیوان بزرگی که کنار چایساز قرار داشت و یکی از نشانه ها حضور کیانا در خانه ام، وقتی که خواب بودم، محسوب می شد را از آب جوش پر کردم و محکم گفتم:

ـ تو قرار نیست یه روز فوق العاده رو با صدای خوش اخلاق من شروع کنی. هیچ کس، تاکید می کنم هیچ کس، حق نداره توی برنامه های من تغییری ایجاد کنه. من برای تک تک زمان بندی هایی که می کنم، دلیل دارم و نه تو و نه ...

romangram.com | @romangram_com