#_آسمان_دیشب_آسمان_امشب_پارت_70
ـ سارا؟ سلام. حالت چطوره؟
ـ می تونم با سعید حرف بزنم؟
ـ سعید خوابه.
ـ کار واجبی دارم، لطفا بیدارش کن.
صدایش را می شنیدم که سعی دارد سعید را از خواب بیدار کند. سه دقیقه ی تمام داشتم به کلنجار رفتن کریستین برای بیدار کردن سعید گوش می دادم و در نهایت موفق شد.
ـ بله؟
با خیال راحت می توانستم با سعید فارسی صحبت کنم.
گفتم:
ـ سارا هستم.
این تاخیر در شنیدن صدا قرار بود دیوانه ام کند. من فرصتی برای از دست دادن نداشتم.
ـ سارا؟ کدوم سارا؟
پایم را به زمین کوبیدم.
ـ سعید بیدار شو وگرنه میام و با لگد بیدارت می کنم.
انگار این بار واقعا بیدار شده بود.
ـ سارا؟ خودتی؟ چقدر خوش حال شدم که ...
ـ سعید چقدر طول می کشه بری مرکز؟
با صدای هوشیارتری پرسید:
ـ چی شده؟
شروع کردم به قدم زدن و گفتم:
romangram.com | @romangram_com