#_آسمان_دیشب_آسمان_امشب_پارت_68


با خنده گفت:

ـ اختیار دارید خانم. من حالا کم کسی نیستم، فقط باید اراده کنم تا چیزی رو که می خوام به دست بیارم. اسمت رو نمی دونستم، وگرنه خیلی وقت پیش شمارت رو پیدا می کردم.

ـ کاری داری؟

ـ کجایی؟

ـ باید جواب پس بدم؟ حرفت رو بزن من خوابم میاد.

با صدا خندید و گفت:

ـ هی خانم خوشگله، اِنقدر بد اخلاقی نکن.

گوشی را قطع کردم و قبل از این که آن را روی میز کوچک کنار تخت قرار دهم، دوباره زنگ زد.

جدی و محکم و سرد گفتم:

ـ چی می خوای؟

با صدای جدی گفت:

ـ یه شایعاتی در مورد یه تولد داریم.

ـ باید به اطلاعاتت شک کنم؟

به علی رضا خیره شدم. به چشمانم خیره شده بود. صاف دراز کشیدم و چشمانم را بستم.

آراد گفت:

ـ می تونی بهم اعتماد کنی.

ـ فکر نکنم.

با مکث کوتاهی گفت:

ـ من یه دوست توی هاوایی دارم که گفت یه چیزایی پیدا کردن.

romangram.com | @romangram_com