#_آسمان_دیشب_آسمان_امشب_پارت_64


جوابش خیلی ساده بود.

ـ آسمون.

ـ فقط؟

ـ فقط.

آسانسور ایستاد. چشمانم را باز کردم و کلید سردی که در تمام ارتفاع این ده طبقه میان انگشتانم می فشردم تا بلکه دردش بیدارم نگه دارد را داخل قفل چرخاندم.

ـ این آراد کیه؟

آراد؟ وارد خانه شدم. پشت سرم وارد شد و صدای آرام بسته شدن در را شنیدم.

ـ سلیقه ی خوبی داری.

احتمالا در مورد چیدمان خانه حرف می زند. نگاه کلی به اطراف انداختم. همه چیز سر جای خودش بود، مثل همیشه. نیم ست مشکی میان هال، با میز کوچک چوبی و آن گلدان سفید بدون گل. کیانا از گلدان های بی گل خوشش می آمد. کاغذ دیواری برجسته سفید با طرح های عجیب و غریب. سیستم صوتی و تصویری که در این پنج سال حتی یک بار روشن نشده بود. بی اختیار نگاهم به سالن افتاد. دیوارهای سالن با کاغد دیواری برجسته کرم رنگ تزیین شده بود و مبلمان قهوه ای رنگ. روی میز و گوشه های دیوار پر بود از گلدان و ظرف های بی استفاده ی کریستال. تنها قسمت دوست داشتنی سالن، آن چند کوسن فوق العاده بزرگی بود که روی زمین گذاشته شده بودند و من وقت زیادی را رویشان می گذراندم. رنگ خاکستری کابینت های آشپزخانه، اصلا خوشایندم نبود.

در حالی که به سمت اتاق خواب می رفتم گفتم:

ـ سلیقه من نیست.

اولین باری که وارد این خانه شدم، تصمیم گرفتم روزی این جا را به سلیقه ی خودم تزیین کنم، ولی هیچ وقت فرصتی برایش نداشتم. مانتو و شالم را گوشه ی تخت انداختم.

میان چهارچوب ایستاد و گفت:

ـ تو به همه اجازه میدی این طور راحت بهت نزدیک بشن؟ راحت باهاشون میری مسافرت و اجازه میدی وارد خونه ات بشن؟

رو تختی سفید را کنار زدم، نشستم و گفتم:

ـ یه مسافرت و این که الان این جا هستی، دلیل بر نزدیکی نیست.

لبه ی تخت با فاصله ی زیادی از من نشست.

ـ نمی ترسی بهت صدمه بزنم؟

سرم را به علامت منفی تکان دادم و به چشمانش زل زدم.

romangram.com | @romangram_com