#_آسمان_دیشب_آسمان_امشب_پارت_6


گفت:

ـ با لیمو امتحان کنید.

لیمو را از کنار دیس برداشت و روی ماهیِ داخل دیس مقابل من فشار داد.

گفتم:

ـ من لیمو دوست ندارم، نباید به بشقاب من دست می زدید.

با اخم سرم را بلند کردم و به چشمانش خیره شدم. ابروی سمت راستش به نرمی بالا رفت و لبخند زد.

ـ بله حق با شماست. غذای من دست نخورده ست، می تونم با غذای شما عوض کنم یا ... شاید بخواید چیز دیگه ای سفارش بدید؟

ـ نه، من گرسنمه.

دیس غذاهایمان را عوض کرد. ماهی او طعم بهتری داشت.

گفت:

ـ جواب سوالم رو ندادید.

ـ کدوم سوال؟

ـ دعوتم به شام فردا.

گفتم:

ـ می دونستید نگاه خیلی سنگینی دارید؟

نگاهش کردم. با لبخند سرش را کمی به پایین خم کرد، اما هنوز نگاهم می کرد.

ـ الان متوجه شدم.

نگاهش کردم. تکه ای کوچک از ماهی را با چنگال به دهان گذاشت. او حتی نیمی از ماهی اش را نخورده و من غذایم را تمام کرده بودم. گرسنه نبودم، ولی احساس می کردم هنوز سیر نشده ام.

گفتم:

romangram.com | @romangram_com