#_آسمان_دیشب_آسمان_امشب_پارت_54


گفت:

ـ نسکافه، آسمون، شکلات تلخ. تو دیگه از چی خوشت میاد؟

فکر کردم من از چه چیزهایی خوشم می آید؟

ـ نوشتن در مورد آسمون.

ـ منظورم چیزیه که به آسمون ربطی نداشته باشه.

به خال کمرنگی که روی گردنش قرار داشت خیره شدم و گفتم:

ـ دو سال پیش کیانا برام یه ماهی قرمز خرید که سه تا دم داشت، ازش خوشم میومد. یه سال خودم مراقبش بودم، اما یه روز که از دفتر برگشتم خونه، مُرده بود.

با مکث کوتاهی گفت:

ـ از حیوون ها خوشت میاد؟

سوال سختی نبود، اما جوابی برایش نداشتم. شانه بالا انداختم و صادقانه جوابش را دادم.

ـ نمی دونم.

ـ تا حالا سگ داشتی؟

روی صورت و گردنش به دنبال خال دیگری می گشتم. سمت راست صورت و گردنش، فقط همان یک خال کمرنگ را داشت.

گفتم:

ـ هیچ وقت از هیچ حیوونی به غیر از اون ماهی قرمز مراقبت نکردم.

ـ وقتی پونزده سالم بود، مامانم برای تولدم یه سگ بهم هدیه داد.

کف دستش را به سمتم گرفت و ادامه داد:

ـ به اندازه ی یه کف دست بود. سیاهِ سیاه، درست مثل چشمای تو.

چشمان من سیاهِ سیاه بود.

romangram.com | @romangram_com