#_آسمان_دیشب_آسمان_امشب_پارت_4
پرسید:
ـ کجا می خواستید برید؟
سه مغازه پایین تر، در شیشه ای یک رستوران کوچک را باز کرد. قبل از او وارد شدم و گفتم:
ـ کِی؟
ـ منظورم این بود که به کجا پرواز داشتید؟
ـ آهان.
نزدیک ترین میز را برای نشستن انتخاب کردم و گفتم:
ـ یه سفر سه روزه به کیش بود.
فضای فلزی اطراف خیلی جالب به نظر نمی رسید، اما بوی خوبی می آمد. مقابلم نشست. آرنجش را روی میز تکیه داد و کمی به جلو خم شد.
ـ شاید بتونید پروازتون رو جا به جا کنید و دوباره ...
به صندلی تکیه دادم و گفتم:
ـ اصلا.
واقعا داشت پیشنهاد می داد دوباره برای رفتن به این سفر تلاش کنم؟ من حتی حاضر به فکر کردن در مورد این پیشنهاد نبودم. حالا یک بهانه برای از دست دادنش داشتم.
مرد جوانی که قد کوتاه و چشمان درشت قهوه ای رنگ داشت، با لبخند جلو آمد و مِنو را به سمتم گرفت.
گفت:
ـ اجازه می دید من انتخاب کنم؟
شانه بالا انداختم. فرقی نمی کرد. من فقط گرسنه بودم. برای پیش غذا سوپ سفارش داد. نگاهم به روی صندلی های خالی اطرافم ثابت ماند. خیلی خلوت بود.
ـ قزل آلا دوست دارید؟
اول نگاهی به ساعت مچی اش انداختم. تازه ساعت هفت و بیست دقیقه بود. برای من نهار و شام خوردن در این ساعت روز چندان هم عجیب نبود.
romangram.com | @romangram_com