#_آسمان_دیشب_آسمان_امشب_پارت_36


پیشنهاد. سرم را تکیه دادم و چشمانم را بستم.

ـ سارا گوش میدی؟ پیشنهاد دوستیم رو قبول می کنی؟

ـ نه.

ـ میشه در مقابل هر درخواستم فقط نگی نه؟

یک چشمم را باز کردم و نگاهش کردم. نیم رخ مردانه، چانه ای خوش تراش. بعد از بر هم خوردن دوستی ام با محمد، پیشنهادهای زیادی نداشتم، ولی جواب همه ی آن ها تنها یک کلمه بود، نه. دلیلی برای قبول کردنشان نداشتم. حتی یک دلیل. چرا باید زندگی آرامم را با چیزی به نام دوستی عوض می کردم، تغییر می دادم؟ نه، این آخرین چیزی بود که می خواستم.

چشمم را بستم و گفتم:

ـ فکر می کنم حق دارم خودم در مورد پیشنهادهایی که بهم میشه تصمیم بگیرم.

هیچ نگفت، اما با صدای بلند موسیقی از جا پریدم. صدای ضبط را تا انتها بلند کرده بود و مردی به انگلیسی در مورد این که چه دوست دختر زیبا و خوش هیکلی دارد، فریاد می زد. چشمانم را بستم. سرم را به پنجره ی خنک تکیه دادم. شیشه ی پنجره با هر کوبش آهنگ می لرزید.

تا متوقف شدن اتومبیل، نه او حرفی زد و نه من چیزی برای گفتن داشتم. کلمات احمقانه ی خواننده ی مرد در تمام مدت حواسم را پرت کرده بود. دو بار ضبط را خاموش کرده بودم و او هر بار بعد از لحظه ای مکث، دوباره ضبط را روشن کرده بود. شانه بالا انداختم. صدای مرد خوش آهنگ بود، اما تنها چیز آزار دهنده، کلمات بودند. کلماتی که تمام ذهنم را پر کرده و اجازه نمی دادند تمرکز کنم.

آهنگ با یک دقیقه تاخیر پس از توقف کامل اتومبیل، قطع شد. سرم را از شیشه ی اتومبیل جدا کردم و درست قبل از پیاده شدن، متوجه چیزی شدم. این جا جایی نبود که سوار اتومبیلش شده بودم. نگاهش کردم. نگاهم نمی کرد. به جایی مقابلش خیره شده بود. در را بستم و نفسم را با صدا بیرون دادم. چیزی نگفتم.

گفت:

ـ آدرس خونه و دفتر کارت رو توی اون دفترچه ی آبی نوشته بودی. خط خودت نبود. درسته؟

دفترچه ی آبی! خط کیانا بود. روز اولی که آن دفتر را خریده بود، دیدم که آدرس دفتر مجله و خانه را روی صفحه آخر نوشته است.

فقط گفتم:

ـ نه.

گفت:

ـ اون کلمه ها و عددهای عجیب و غریبی که نوشته بودی چی بودند؟

ـ همشون اسم بودند.

ـ اسم چی؟

romangram.com | @romangram_com