#_آسمان_دیشب_آسمان_امشب_پارت_33


ـ در مورد خودت برام بگو. می خوام بدونم چرا اِنقدر از کسی که هیچی در موردش نمی دونم، خوشم اومده!

گفت از من خوشش می آید؟ خنده دار بود. احتمالا حدسم در مورد دیوانه بودن و کار نکردن بخش منطقی مغزش درست بود. در جوابش فقط شانه بالا انداختم و تکه ی دیگری از ماهی را با بی میلی به دهان گذاشتم. به این قدر منظم غذا خوردن عادت نداشتم. سه وعده ی غذایی کامل و سر ساعت.

کمی به سمتم خم شد و گفت:

ـ خیلی ساکتی. این یه عادته یا چیز دیگه؟

ـ من اصولا خیلی حرف نمی زنم.

ـ من هم همین طور، ولی تو دیگه خیلی ساکتی! یه ذره در مورد خودت بگو.

شانه بالا انداختم و گفتم:

ـ چی بگم؟

ـ هر چیزی. از چی بیشتر خوشت میاد؟ دوست داری چی کار کنی؟ وقت اضافت رو چطوری می گذرونی؟ در مورد دوستات بگو.

با مکث کوتاهی جوابش را دادم.

ـ آسمون، رصد کردن، ندارم، ندارم.

نگاهش کردم، با تعجب نگاهم می کرد. باز هم نیاز به توضیح داشت. یعنی با همین سرعت سوال هایش را فراموش کرده بود؟!

نفسم را با صدا بیرون دادم و گفتم:

ـ از آسمون و ستاره ها بیشتر از هر چی تو دنیا خوشم میاد. اول از رصد کردن ستاره ها و بعدش از نوشتن در مورد ستاره ها لذت می برم. معمولا وقت اضافی ندارم و دوستی هم ندارم.

دست به سینه تکیه داد و با دقت نگاهم کرد. سنگینی نگاهش حس خوبی نداشت.

با مکث طولانی گفت:

ـ سارا مجد. توی یه مجله تخصصی که احتمالا در مورد نجومه، کار می کنی. بیست و پنج سالته. متولد یازده آبانی. دوست پسر نداری. ورزش های رزمی بلدی. تنها زندگی می کنی. هیچ دوستی نداری. یه آرایشگر فوق العاده بد داری. خوش تیپی. آرایش نمی کنی. خوشت نمیاد کسی بهت دست بزنه. احتمالا یه رابطه ی خیلی بد رو تجربه کردی. آدم راحت، اما جدی ای هستی. از شوخی کردن خوشت نمیاد و ...

میان حرفش پریدم و گفتم:

ـ من می دونم از چی خوشم میاد و از چی نه. این ها رو برای چی به من میگی؟

romangram.com | @romangram_com