#_آسمان_دیشب_آسمان_امشب_پارت_13
ـ متن آهنگ خیلی زود تمرکزم رو از بین می بره و از آهنگ های بی کلام هم خوشم نمیاد.
ـ به آهنگی گوش میدی که متوجه نشی چی میگه تا تمرکزت به هم نخوره؟!
ـ یه همچین چیزی.
ـ چرا روسی؟
ـ دلیل خاصی نداره، فقط کلمات رو عجیب غریب میگن و انگار یه لهجه ی خاص دارند.
خندید و گفت:
ـ اولین کسی هستید که می شنوم به یه آهنگ گوش میده چون زبونش رو نمی فهمه!
چشمانم را بستم و سرم را تکیه دادم. گفت:
ـ نخوابید لطفا.
ـ نمی خوابم.
ـ امروز چی کار کردید؟ با جزئیات برام تعریف کنید. خیلی دوست دارم بدونم.
او اولین نفری نبود که در مورد زندگی ام کنجکاوی می کرد و مسلما آخرین نفر هم نمی توانست باشد. او هم مثل دیگران بود. چند دقیقه بعد ناامید می شد و دست از کنجکاوی کردن بر می داشت. از نحوه ی سوال کردنش مشخص بود باید او را جزو آن دسته آدم های سر سخت و سمج جای دهم. این که در کدام دسته جای می گرفت هم اهمیت چندانی نداشت.
گفتم:
ـ ساعت یازده بیدار شدم، چای و بیسکویت خوردم، نشستم پای لپ تاپم و یه مقاله نوشتم. ساعت ده دقیقه به هفت تمومش کردم. یادم افتاد شام دعوتم کردید. آماده شدم و راه افتادم. ساعت پنج دقیقه به هشت رسیدم و الان هم این جا هستم.
احساس کردم خندید. گفت:
ـ مقالتون در مورد چی بود؟
چشم باز کردم و به نیم رخش خیره شدم. نیم رخ مردانه ای داشت. چشم و ابرو مشکی بود و پوستی گندمی داشت. نفس عمیقی کشیدم. باز هم همان بوی تلخ و خوشایند مشامم را پر کرد. کنجکاوی، کنجکاوی، کنجکاوی های احمقانه.
ـ در مورد نجوم چی می دونید؟
با مکث کوتاهی گفت:
romangram.com | @romangram_com